کد مطلب:27824 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175
پس علی علیه السلام بیرون آمد تا به گروه فراوانی از سواران قبیله خَثعَم برخورد و مردی از آنان به نام شهاب، در تاریك و روشنایی صبح بیرون آمد و مبارز طلبید. امیر مؤمنان فرمود: «چه كسی به رویارویی اش می رود؟». هیچ كس برنخاست. پس امیر مؤمنان خود برخاست كه ابو العاص بن ربیع، همسر دختر پیامبر خدا (زینب)، از جا جَست و گفت: ای فرمانده! [سرانجام،] یكی از ما با او مقابله می كند و نیازی به میدان رفتن شما نیست؛ امّا علی علیه السلام فرمود: «نه. [من می روم]؛ اما اگر كشته شدم، تو فرمانده لشكر باش». پس امیر مؤمنان به مبارزه اش درآمد و چنین می خواند: «بی گمان، بر عهده هر رئیس، این وظیفه است یا نیزه اش را سیراب كند یا خُرد و كوبیده شود». پس بر او ضربه ای زد و وی را كشت و با سواران همراهش رفت و بت ها را شكست و به سوی پیامبر خدا - كه طائف را در محاصره داشت - بازگشت. چون پیامبرصلی الله علیه وآله او را دید، برای پیروزی اش تكبیر گفت و دستش را گرفت و با او مدّت زیادی در خلوت به نجوا پرداخت.[1].
240. الإرشاد - در ذكر حوادث پس از جنگ حُنَین -: سپس پیامبرصلی الله علیه وآله، خود به سوی طائف حركت كرد و آنان را چندین روز در محاصره داشت و امیر مؤمنان را با گروهی از سواران روانه كرد و به او فرمان داد كه هر چه از آثار جاهلیّت یافت، نابود كند و هر بتی دید، بشكند.